با ر اول سال 90 به پیاده روی اربعین رفتم در یک سفر کاری با یک گروه 18 نفری مستند ساز ، من ، عکاس گروه بودم . چند روزی در نجف ، چند روزی در کربلا و چند روزی دربین راه بودم . خوشم نیامد .کشوری جنگ زده و فقیر ، دستشویی های  گرفته سیمانی و مسیر های پر از زباله البته بدون موش وسوسک (خدا نیارد آن روزی که پای موش های وارداتی تهران به آنجا باز شود ، موش ها از سرو کول زوار بالا خواهند رفت ) بدلیل فرصت کم و مشغله کاری نشد در جمعیت بُر بخورم . از پشت ویزور می دیدمشان وبا خود می گفتم : چرا ؟ مگر کار ندارند ؟ 10 روز ، پیاده روی ! 

در این مسیر کثیف قدم می گذارند که چه ؟ چه بار هزینه ای گزافی را بر دوش دولت در حال جنگ خود می گذارند ؟ و کلاً به دلیل اینکه دومین بارم بود که پارا بیرون از مرز می گذاشتم  ، این خارج با خارج های که تصاویرش را دیده بودم تومنی چند زار فرق داشت ، حالم گرفته شد .

اما جمع مان را دوست داشتم . یک جمع حرفه ای که داشتم ازشان چیز یاد می گرفتم وخوشحال بودم با شب های به یاد ماندنی در طبقه هفتم هتلی که پنجره هایش به بین الحرمین باز می شد ،  گپ و گفت های دودناکی از هر چیز هر جا  در اتاقی که بک گراندش گنبد های طلایی  امام حسین و حضرت عباس بود . دعا کردم که دیگر پایم به این کشور باز نشود . برای  سه سال اعتبار داشت  . آذر 94 هرکس خواست برود می گفتم نمی آیم . از محل کار گفتن کاری میریم در مسیر ساکن هستید بدون مشکل و پیاده روی  و با تمام امکانات و بهداشت ، بیاید فقط کار کنید و حالش را ببرید   . ساکن بودن خوب بود و خوب تر از آن با هواپیما  ، از علافی و بیچارگی عبور از مرز زمینی داستان های ترسناکی شنیده بودم  . قبول است می آییم . اما در روز حرکت گفتن زمینی می رویم . خواستم انصراف بدهم . نشد .

بعداز فشار عبور از مرز . خارج شروع شد .

هیچ فرقی با چهار سال پیش نکرده بود . درب و داغان .

وقتی چیزی را قبول کنم به مرگ می گیرم که  به تب راضی شوم .جلوی اتوبوس را می گرفتند قدم به قدم ؛ باید پیاده شوید تا پذیرای شوید با چای ، قهوه تلخ ، برنج لوبیا و فلافل . لذت می بردند از اینکار از پذیرایی زوار  . با چنان عشق و علاقه ی که نظیرش را در کمتر جایی دیده بودم . همانطور که حدس می زدیم هیچ کدام از قول قرار ها اجرا نشد . یک موکب بین راهی . بایک اینترنت مریض . شبها را روی سر کله  همدیگر می خوابیدیم  و صبحانه و ناهار و شام را دربین را ه با زاوار دیگر . همین شد که خود را در بین زائرین دیدم ، داشتم بین آنها وول می خوردم ، داشتم بُر می خوردم . با میلیون ها انسانی که با شتاب داشتند در یک مسیر حرکت می کردند  به سمت یک مقصد . این خودش به اندازه کافی جالب است ، شرکت در بزرگترین گردهمایی انسانی کره ی زمین . امسال 27 میلیون نفر . با ملیت های مختلف ، با اتکاء به سنسور های  درونی خودم به این درصد ها رسیدم ؛ 60% عراقی ، 20% ایرانی ،18% افغانی ، پاکستانی ، هندی ، لبنانی ، ترکیه ای ، آذربایجانی ، گرجستانی ، بحرینی ، کویتی ، عربستانی و 2% هم از انگلستان و کانادا و آمریکا و هرکجا..

حلبی کم زوار ابوسجاد.. عراقی ها با هم رقابت می کنند در جذب زائر و از این کارشان لذت می برند ، عاشقانه پذیرایی می کنند از صمیم قلب ،بدون ذره ای غرور منت ، گرم و مهربانانه  این نوع مهمانداری را ندیده بودم آنهم از مردمانی فقیر و در حال جنگ  . گریه ام گرفت چند جا .

آقا بفرما چای ، خانم بفرما چای.. چای ایرانی این را مرتب در طول مسیر می شنوید .. چهار سال پیش نبود . حالا که زائرین ایرانی زیاد شده است برای خدمات دهی بهتر چای کمرنگ هم سرو می کنند که زوار ایرانی بیشتر از چای غلیظ عراقی می پسسندند . هر کس با هر توان مالی که دارد سرپناهی درست کرده است به نام موکب و مشغول خدمات دهی رایگان به زوار است  با قوم و عشیره ی خود . از چادر های 10 ، 20 نفری  تا حسینه های مرتب و مجهز چند هزار نفره .. همینش خوب است . یک حرکت میلیونی خودش جوش به معنی واقع . نه مثل خودجوش های وطنی . این خودجوش بودن را حس می کنید این  ،در یک ، حرکت مردمی بودن ، دلی را احساس می کنید از ریتم موکب ها  از تنوع و خلاقیت در پذیرایی و این خیلی لذت بخش است .زن ها همه با پوشش کامل و تو یک لحظه هم نمی توانی منحرف شوی راهی نگذاشته اند برای درگیر شدن و این یعنی  یک آرامش ذهنی خوب فارق از گناه و ثواب ، یک نگاه ودونگاه و یک نگاه خیلی عمیق . بعد گعده های اینترنشنال ، عراقی و گرجستانی و انگلیسی و ایرانی هرکدام چهار پنج کلمه از زبان دیگر بلدیم وشروع می کنیم به تحلیل اتفاقات منطقه  ،..

 و..سادگی . همه چیز در نهایت سادگی است از تعارفات و پذیرایی ساده تا پوشش و لباس ها ،تا جایکه حتی یک لحظه هم درگیر نوع پوشش خود نمی شوی  و با خود نمی گویی این لباسی که پوشیده هم خوب است یا بد . هرکس هرآنچه که در آن راحت بوده است را  پوشیده وبه مسیر پیوسته  است .

دغدغه آب و نان  و جای خواب را نداشتن در طی پنج الی ده روز در یک کشور دیگر و غرق شدن در بین میلیون ها انسانی که با تو حداقل در به پایان رساندن این مسیر نقاط اشتراک زیادی دارند و عشق و محبت عجیب مرم عراق به زوار لااقل برای من دلایلی کافیست برای بار دیگر پای در این مسیر گذاشتن.