یک فیلم جمع و جور بی ادعا که روایتی از یک زندگی درحال گسستن است همراه با داستانی موازی از دلدادگی نوجوانی در بحبوحه ی بمباران های تهران در اواخر ده شصت ، فیلم بازی های خوبی دارد اما نه چشم گیر، فیلمنامه فرازونشیب کمی دارد احتمالا برای آنکه می خواسته فیلم عاشقانه شاعرانه بسازد ولی دقیقا نقطه گسست فیلم از همینجا آغاز می شود یعنی از جای که فیلم می خواهد یک داستانگوی خوب باشد که شاعرانه حرف هایش را بزند ، اما پیمان معادی نتوانسته هردوی این را باهم به سرانجام برساند، من را که همزمان یاد فیلم های حاتمی کیا و فیلم سفی یزدانی (در دنیایی تو ساعت چند است ) انداخت ، فیلم را وقتی جزء به جزء نگاه می کنیم همه چیزش در حد قابل قبولی قرار گرفته است یعنی انتخاب بازیگران خوب ، بازی ها خوب البته از این بازیگران انتظار غیر از این نمی رفت ، دکورو فضاسازی خوب ، اما همه ی اینها را نخی باید در کنار هم نگه دارد و سفت و محکمش کند تاما با یک کار متفاوت همراه باشیم ولی این اتفاق نیافته و کارگردان نخ را شل به حال خود رها کرده و نتیجه یک فیلم نه داستانگویی خوب، نه شاعرانه ی پر احساس می باشد، اما این دلیل نمی شود که آن رانبینیم ، فیلم را ببینید مخصوصا اگرده ی شصت را زندگی کرده اید فیلم پر از نوستالژی های دوست داشتنی است از دکور و وسایل تا دیالوگ ها و رسم ورسوم و نما های بسته زیادش از لیلا حاتمی همیشه زیبا، بمب یک عاشقانه یک فیلم شسته رفته ای است که که بسیار ریز طوری که به دست تیغ سانسور و حواشی مسدود شدن فیلم نیافت جنگ را کوبیده است، جنگی که ما آغاز گر آن نبودیم ونقشمان دفاع بود.